يكي از وظايف شش گانه علم كلام [1]ايضاح مفاهيم اعتقادي طرح شده در متون مقدس ديني است.واژه حكمت نيز از جمله مفاهيم اسلامي است؛ زيرا حكمت و حكم تنها در قرآن، 50 بار بكار رفته و صفت حكيم كه از صفات خدا نيز هست، 97 مورد در قرآن استعمال دارد . بنابراين بررسي، اين گونه مفاهيم ،ضمن اينكه جنبه قرآني دارد، از خصلت كلامي و اعتقادي نيز برخوردار است. در اين نوشتار طبق روال معمول در اين گونه مباحث، ابتدا معناي لغوي حكمت بررسي ميشود، آنگاه معنا و خصوصيات حكمت در قرآن و احاديث مورد بحث قرار ميگيرد و در پايان به اقوال مفسرين و معناي اصطلاحي حكمت ميپردازيم.
برخي لغتشناسان معتر كه به ريشه اصلي واژهها توجه دارند، معناي اصلي و اوليه حكمت را منع و جلوگيري بيان كردهاند و معتقدند كه حكم (حكم قضايي) از آن مشتق شده و به معناي چيزي است كه از ظلم جلوگيري ميكند . حكمت نيز بر همين قياس است و به معناي چيزي است كه از جهل جلوگيري ميكند[2] . فيومي ضمن تأييد مطالب فوق، بر آن است كه وجه تسميه حكمت آن است كه حكمت، حكيم را از اخلاق ناپسند منع ميكند[3] . فيومي ،زمخشري و جوهري قائلند حكم در باب افعال به معناي محكم و مستحكم بودن است[4]. جوهري حكيم را، هم به معناي عالم ميداند و هم به معناي كسي كه كارهايش متقن است[5].
نتيجه اين بررسي كوتاه لغوي اين است كه ريشه حكمت به معناي منع و جلوگيري بوده و اين معنا در دو جنبه نظري و عملي لحاظ شده است؛ در جنبه نظري، حكمت چيزي است كه از جهل جلوگيري ميكندودر جنبه عملي، حكمت آن است كه انسان را از اخلاق ناپسند منع ميكند . همچنين معناي محكم و مستحكم بودن نيز در حكمت و حكيم ديده ميشود كه اشاره به خطاناپذيري آن است. نكته قابل توجه اين است كه معناي لغوي مذكور در واژه عقل نيز ديده ميشود؛ بدين صورت كه معناي لغوي عقل نيز منع است و عقل انسان را از جهل و اعمال نارا باز مي دارد.
ميتوان گفت عقل يكي از منابع حكمت يا از شرايط دريافت حكمت است . در ادامه به اين بحث باز ميگرديم.
معناي لغوي مذكور ـ چنانكه خواهيم ديد ـ در استعمالات قرآن و حديث نيز وجود دارد . اصولاً در مواردي كه در متون مقدس، واژه متداولي بكار ميرود، اصطلاح جديدي كه حقيقت شرعيه ناميده ميشود، جعل نميشود،بلكه يا با مفهوم رايج بكار ميرود يا تدريجاً به آن اوصاف و قيودي اضافه ميشود كه در اصطلاح علم اصول به آن تعدد دال و مدلول ميگويند.
براي روشن شدن معناي حكمت و جايگاه آن در اسلام،گذشته از تفسير حكمت بايد به ويژگيهاي مختلف آن، مانند منابع حكمت و شرايط حصول آن نيز توجه نمود. از آنجا كه در آيات 12 تا 19 سوره لقمان به اين جنبهها اشاره شده است،ابتدا اين آيات را بررسي كرده، نتايج آن را بيان ميكنيم، سپس آيات و احاديث ديگر را در ضمن چند عنوان مشخص طرح ميكنيم.
در قرآن كريم آمده است :« و لقد آتينا لقمان الحكمة ... » [لقمان 12] .
در اين آيه و آيات پس از آن،ضمن بيان اين مطلب كه خداوند به لقمان حكمت داد، مواعظ لقمان به فرزندش كه در واقع بخشي از حكمت اوست،نقل شده است. از آنجا كه شناخت لقمان حكيم و حكمتهاي او،در شناخت معناي حكمت از نظر قرآن مفيد است،به بررسي اين مطالب ميپردازيم .مفسران در اين كه آيا لقمان پيامبر بود يا تنها شخصي حكيم،اختلاف نظر دارند. در قرآن تنها دوبار؛ يك بار در همين آيه و يك بار در آيه بعد آمده اما در عين حال، سخن صريحي مبني بر نبوت و رسالت او به ميان نيامده است و تنها اندرزهاي حكيمانه او نقل شده است. اما در حديثي از پيامبر اكرم تصريح شده كه لقمان پيامبر نبود، بلكه فردي بود كه بسيار فكر ميكرد و يقينش نيكو بود و خدا را دوست ميداشت ؛ پس خدا نيز او را دوست داشته، حكمت را به او داد[6] . در حديث ديگري از امام صادق به تفصيل از لقمان بحث شده است. در اين حديث ضمن بيان شيوه زندگي و فضايل اخلاقي و، همين فضايل، دليل اعطاي حكمت از سوي خدا به لقمان ذكر شده است. همچنين بيان شده كه لقمان ميان پذيرش خلاقت الهي و عدم پذيرش آن مخير شد، اما آن را نپذيرفت و داود نبي آن را قبول كرد. نكته مهمي كه در اين روايت ديده ميشود، اين است كه خداوند گذشته از حكمت ، عصمت را نيز به او داد[7]. اين روايت بر فرض صدورش از امام، ظاهراً بيانگر اين است كه خدا روحالقدس يا درجهاي از آن را كه منشأ عصمت انبياءو ائمه است،لقمان داده است؛ اما نبوت و رسالت و امامت را به او نداده است. از اين رو لقمان در همان محدوده وجدان روحالقدس ،معصوم از خطا بود واز همين جاست كه سخنان او حكمت خوانده ميشود؛ زيرا از استعمالات لغت و آيات و احاديث روشن ميشود كه حكمت ، دانش معصوم و خطاناپذير است. در اينجا خلاصهاي از حكمتهاي لقمان را كه در آيات 13 تا 19 سوره لقمان نقل شده است بيان ميكنيم:
1ـ توحيد و دوري از شرك؛ 2ـ معاد و رسيدگي به همه اعمال؛ 3ـ اقامه نماز ؛ 4ـ امر به معروف و نهي از منكر؛ 5ـ صبر و استقامت در برابر مشكلات ؛ تواضع و فروتني ؛ 7ـ اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن.
همانطور كه ميبينيم، مباني اعتقادات صحيح ، اعمال و اخلاق فردي و اجتماعي در سخنان لقمان جمع شده است. نتيجه بررسي آيات مذكور را ميتوان در چند مطلب كلي خلاصه كرد:
1ـ مبدأ اصلي حكمت خداست ؛ زيرا اوست كه حكمت را به لقمان داد؛ از اين رو، يكي از اوصاف خدا حكيم است.
2ـ شرط بهرهمندي از حكمت تعقل ،تفكر،تهذيب نفس و رعايت مسايل اخلاقي است.
3ـ حكمت شامل معارف اعتقادي، احكام عملي ،و تذكرات اخلاقي است.
4ـ مطابقت با واقع در بعد توصيفي و دارا بودن جنبه مثبت در بعد ارزشي و انشايي، در حكمت مورد لحاظ قرار گرفته است.
حكمت در قرآن به معاني چندي چون عقل، فهم، قضا،شناخت دين،اطاعت از خدا و اصول اخلاقي تفسير شده است.
در تفسير آيه 12 از سوره لقمان، احاديث نقل شده كه جنبه تفسيري دارند و حكمت مطرح شده در آيه شريفه را تفسير كردهاند . امام كاظم در تفسير آيه شريفه ميفرمايند: مراد از حكمت در اين آيه فهم و عقل است[8].
در حديث ديگري كه از امام صادق در ذيل آيه شريفه نقل شده، حكمت به فهم و قضا تفسير شده است[9].
اگر احاديث بالا را با توجه به آيات 12 تا 19 سوره لقمان و به عنوان مفسر آن در نظر بگيريم، به نظر ميرسد بتوان نتيجه گرفت كه خداوند، عقل و فهم معارف حكمي در آيات ياد شده را به لقمان داده است . مؤيد اين بيان، احاديث بسياري است كه عقل و فهم را منشأ حكمت و شرط دريافت آن بيان كردهاند. اين احاديث در ادامه نقل خواهد شد. بنابراين حكمت گاهي به لحاظ منشأ و گاهي به لحاظ محتواي آن تفسير ميشود. علامه مجلسي در توضيح اين حديث، ضمن اينكه سندش را حسن ميداند، احتمال ميدهد مراد از فهم، الهام باشد و مراد از قضا ،دانش قضاوت بين انسانها،يا مراد از فهم ،مطلق علوم بوده و اشاره به حكمت نظري دارد و مراد از قضا ، حكمت عملي است [10].
در قرآن كريم آمده است :« يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمةفقد اوتي خيراً كثيراً و ما يذكر الااولوالالباب [بقره /269]؛ حكمت را به هر كس كه بخواهد ميدهد و به هر كه حكمت داده شود،خير فراوان داده شده است و جز خردمندان متذكر نميشوند.»
امام صادق در تفسير آيه شريفه ميفرمايد:« ان الحكمة، المعرفة و التفقه في الدين، فمن فقه منم فهو حكيم[11]؛ همانا حكمت، معرفت دين است پس هر كدام از شما متفقه در دين باشد،پس او حكيم است.»
در برخي روايات نقل شده از پيامبر اكرم و امام صادق در تفسير اين آيه شريفه،حكمت به قرآن تفسير شده [12] و در نقل ديگر حديث امام صادق ، حكمت به قرن و فقه معنا شده است[13].
در برخي روايات ديگر، مراد از حكمت، اطاعت از خدا و دوري از گناهان كبيره، بيان شده است [14]. در اين احاديث و حديث ديگري كه در ذيل آيه 12 سوره لقمان نقل شده، [15] شناخت امام نيز جزء حكمت بيان شده است .
روايات زيادي از پيامبراكرم و اميرالمؤمنين در جوامع روايي شيعه و سني موجود است كه در آنها اطاعت از خدا و ترس از او و تبعيت از دين و حق، رأس حكمت معرفي شده است[16].
در منابع حديثي فريقين، برخي اصول اخلاقي مانند تقوي، حلم، رفق و مدارا با مردم،دروي از خدعه و نيرنگ، و زهد دردنيا و روي آوردن به آخرت، به عنوان رأس حكمت و ميزان آن بيان شده است [17].
چنانكه ميبينيم در تفسير حكمت گاهي به شناخت دين اشاره شده كه شامل معارف اعتقادي و احكام عملي و تذكرات اخلاقي است و گاهي برخي از مطالب ديني مانند اطاعت از خدا و اصول اخلاقي، مورد تصريح قرار گرفته است. بدينسان حكمت شامل همه جنبههاي ديني و معارف حقيقي و احكام ارزشي اصيل ميشود. گاهي نيز به عقل و فهم اشاره شده كه در واقع ابزار فهم اين معارف و احكام است. در جاي ديگري كه به بررسي عقل پرداختهايم، اين مسألة و ابعاد مختلفش را با توضيح بيشتري بيان كردهايم. در ادامه به آيات و احاديثي كه بيانگر منابع حكمتاند، ميپردازيم.
قرآن كريم عقل،خدا،انبياء ،اهل بيت ،كتب آسماني و رعايت اصول اخلاقي را از منابع حكمت برشمرده است.
در آيه 269 سوره بقره ـ كه قبلاً نقل شد ـ پس از بيان اينكه خدا حكمت را به هر كس كه بخواهد ميدهد و حكمت خير كثير است، آمده است كه نها اولوالالباب، خردمندان و عقلا متذكراين مطلب ميشوند . بنابراين شرط وجدان حكمت،عقل بوده و هر كس به ميزان بهرهمندي از عقل ،از حكمت برخوردار است[18].در حديث مشهوري كه در آن جنود عقل و جهل بيان شده است،حكمت از جنود عقل، در مقابل هوي از جنود جهل قرار گرفته است[19]. در احاديث زيادي حكمت از آثار عقل شمرده شده و هوي،هوس و شهوت ضد عقل بيان گرديده است [20].
در آياتي كه تاكنون مورد بحث قرار گرفت،ديديم كه خدا معطي حكمت بيان شده است. مؤيد اين مطلب،آيات زيادي است كه در آنها خداوند خود را حكيم خوانده است. اما سنت الهي اين است كه در اكثر موارد، مواهب الهي پس از آماده بودن زمينههاي لازم،از طريق واسطهها در اختيار آدميان قرار گيرد.
در مورد حكمت نيز مطلب از همين قرار است و سنت الهي بر اين قرار گرفته است كه حكمت يا بخش اعظم آن،از طريق پيامبران، كتابهاي آسماني و اولياي خاص و معصوم خدا براي مردم بيان شود. آيات و احاديث زيادي در تأييد اين مطلب وجود دارد كه نقل و بررسي آنها از حوصله اين مختصر خارج است . در اينجا تنها به ذكر برخي مأخذ همراه با اشارهاي به محتواي آنها، اكتفا ميشود[21]. پيشتر در آيات و احاديث نيز ديديم كه حكمت به قرآن و تفقه در دين تفسير شده بود. در اينجا تنها به يكي از سورههاي قرآن اشاره ميكنيم:
در سوره اسراء خصوصاً آيات 22 تا 38 خداي حكيم پس از بيان آياتي از قرآن، اين آيات را بخشي از حكمت معرفي كرده، ميفرمايد:« ذلك مما اوحي اليك ربك من الحكمة»[اسراء/39].
خلاصهاي از مهمترين مطالب مذكور در اين آيات بدين قرار است: 1ـ توحيد و دوري از شرك؛ 2ـ عبادت خدا؛ 3ـ نيكي به والدين؛ 4ـ رعايت حقوق نزديكان و مستمندان ؛ 5ـ دوري از اسراف و تبذير و رعايت اعتدال؛ 6ـ پرهيز از كشتن فرزندان از ترس فقر ؛ 7ـ دوري از زنا،فحشا و قتل ؛ 8ـ رعايت مال يتيم و وفاي به عهد ؛ 9ـ رعايت حقوق مردم؛ 10ـ پيروي از علم وتحقيق علمي در امور.
نتيجه مطالب بالا همان است كه از بررسي آيات سوره لقمان در ابتداي مقاله، استنباط شد. چنانكه ميبينيم آيات قرآن منبع حكمت قلمداد شده و محتواي آن مصداق حكمت است.
چنانكه گذشت يكي از تفاسير حكمت، اصول اخلاقي است . در احاديث ديگر، رعايت مسائل اخلاقي و عبادي اسباب حكمت و به عبارت دقيقتر از شرايط وجدان حكمت و دريافت آن از خدا تلقي شده است. براي مثال ، اخلاص براي خدا وحب اهل البيت وسيله ثبات حكمت در قلب يا جاري شدن سرچشمههاي آن از قلب بر زبان معرفي شده [22]و ترس از خدا و زهد در دنيا كليد حكمت و وسيله ثبات آن در قلب بيان شده است[23] . همچنين حكمت ميراث جوع و صوم [24] و سكوت و تفكر از ابواب حكمت ،بيان گرديده است.
در اينجا، در خور ذكر است كه بررسي آثار حكمت و موانع آن و ويژگيهاي حكيم نيز در فهم معناي حكمت مفيد است. امااز آنجا كه طرح اين مطالب موجب بسط مقال ميشود و از سو ي ديگر ، اين مطالب مؤيد مباحث پيشين است،لذا ازبيان آنها صرفنظر ميكنيم. حال به جمعبندي بررسي هاي انجام شده ميپردازيم .
چنانكه ديديم حكمت در لغت به معناي جيز مستحكمي است كه انسان را از جهل و زشتي باز ميدارد . به عبارت ديگر، حكمت دانشي است مطابق با واقع كه راهنماي انسان در پيمون راه كمال است . در آيات و احاديث ديديم كه اين دانش،هم در بعد اعتقادي است و هم در بعد عملي و اخلاقي،و شامل عقايد درست و اعمال و اخلاق پسنديده است. در مأثورات ديني،منابع حكمت بطور كلي عقل و وحي بيان شده است ؛ ضمن اينكه در پارهاي موارد ،خود اين منابع به عنوان حكمت توصيف گشتهاند[25] .
اصول اخلاقي نيز گاهي به عنوان حكمت و گاهي مقدمه وجدان حكمت بيان شده است. شايد جهت آن اين باشد كه اگر انسان به اصول اخلاقي كه با عقلش وجدان ميكند و حكمت عقلي نام دارد عمل كند،روحش آماده دريافت حكمتي ميشود كه با عقلش آن را درك نميكند. در مورد امور اعتقادي نيز چنين است و اگر انسان به مقتضاي اعتقادات عقلي خويش عمل كند و به خدا و رسولش ايمان آورد،خدا نيز از طريق وحي و حتي گاهي بدون واسطه،حكمتهايي را كه بطور معمول با عقلش درك نميكند، به او ميدهد. بدينسان حكمت عبارت است از عقايد بديهي عقلي كه فهم حقانيت دين بر آن متوقف است و حسن و قبح بديهي عقلي و نيز مجموعه معارف و احكام عملي ،اخلاقي، ديني و وحياني .
اگر تفسير عقل حكمت ،در منابع ديني باهم ديده شوند،نتايج بالا بطور روشنتري استنتاج خواهد شد.
نكته آخر اينكه در آيات و احاديث مربوط به حكمت، بر عمل و اخلاق تأكيد زيادي شده است، خواه در تفسير حكمت، خواه در مقدمات و شرايط رسيدن به آن و خواه در آثارش و حتي هنگامي كه در باب عقايدي چون توحيد سخن به ميان ميآيد،امر به دوري از شرك و پرستش خداي واحد به چشم ميخورد . اين نكته در سرتاسر مأثورات ديني به چشم ميخورد و قابل بررسي و تأمل است.
در اينجا به نقل نظرات برخي مفسران در تفسير حكمت اشاره ميكنيم:
1ـ طبرسي (ره): جامع اقوال را اين معنا ميداند:علمي كه سودش جليل و بسيار باشد[26].
2ـ علامه طباطبائي (ره): حق ـ يعني رأي و اعتقاد مطابق با واقع كه لازمه آن كمال است ـ حكمت بوده و تعليم قرآني تعليم حكمت است [27] . حكمت،معرفت نافع بوده [28] و دلالت بر نوعي احكام و اتقان كه خللي در آن نيست ميكند و غالباً در عقليات صادقي كه احتمال خطا در آن راه ندارد،استعمال ميشود [29].
3ـ تفسير نمونه :حكمت مجموعهاي از معرفت،علم،اخلاق پاك،تقوا و نور هدايت ميباشد [30].
4ـ اقوال ديگر : حكمت همه علوم قرآن است (ابن عباس و ابن مسعود)، قول و فعل صادق است (مجاهد)،دانش دين است (ابن زيد)،نبوت است (سدي)، معرفت به خدا است (عطا)، فهم است(ابراهيم)،ترس از خدا است (ربيع)،دانشي است كه خدا به پيامبران و امتهايشان داده كه آنها را به معرفت خدا و دين راهنمايي كند(ابوعلي جبايي)[31].
5ـ در اينجا قول نسبتاً رايجي را كه حكمت را بر برهان مصطلح فلسفه ارسطويي تطبيق ميكند،بررسي ميكنيم: حكمت ،فلسفه و برهان .
چنانكه ميدانيم براي سقراط و افلاطون، ديالكتيك و جدل داراي ارزش مثبت و اساسي بود و از طريق ديالكتيك،سقراط به تعاريف كلي نزديك ميشد و افلاطون مثل و صورتهاي مجرد اشياء را شهود ميكرد.
اما ارسطو بر خلاف استادش افلاطون،جدل را منفي انگاشت و قياس برهاني را ارزشمندترين نوع دليل تلقي كرد. پس از ترجمه فلسفه يونان و بويژه فلسفه ارسطو به زبان عربي،از آنجا كه براي مترجمان،اين فلسفه بسيار با ارزش و ترديد ناپذير مينمود، واژه حكمت را براي فلسفه انتخاب كردند. پس از مدتي عدهاي بر آن شدند كه حكمت مطرح شده در قرآن را بر برهان فلسفه ارسطويي تطبيق كنند.
شايد اين كار براي نخستين بار توسط ابن رشد اندلسي انجام شد. او از طرفداران سرسخت فلسفه ارسطو بوده و همتش شرح آثار ارسطو و دفاع از آنها بود. به همين جهت در غرب از او با عنوان شارح كبير فلسفه ارسطو ياد ميشود.
ژيلسون او و ابن رشد يان لاتيني را افراطيترين عقلگريان قرون وسطي در مقابل ايمانگرايان معرفي ميكند [32] . ابن رشد كه از يك سو مسلمان و از سوي ديگر حامي فلسفه ارسطو بود و در صدد ارايه راهحلي براي تعارضات فلسفه ارسطو با دين اسلام بود[33]، كتاب « فصل المقال فيمابين الحكمة و الشريعة من الاتصال» را نوشت و در آن به اثبات و توجيه فلسفه و بخصوص فلسفه قدما و ارسطو از طريق آيات قرآن پرداخت. از جمله كارهاي ابن رشد در اين كتاب آن بود كه در تفسير آيه 125 سوره نحل، حكمت را بر برهان مصطلح فلسفي كه اساس استدلالهاي فلسفه ارسطويي بود،تطبيق كرد[34].
پس از او بسياري ديگر از جمله برخي مفسرين در ذيل آيه مذكور به اين تفسير اشاره كردند. مرحوم مظفر در كتاب المنطق در بحث صناعات خمس ضمن توضيح اصطلاحات برهان،خطابه و جدل،حكمت، موعظه حسنه و جدال احسن وارد شده در قرآن را بر اين سه اصطلاح تطبيق ميكند. از آنجا كه موضوع بحث اين مقال تنها حكمت است،فقط به اين موضوع ميپردازيم . خلاصه مطالب مرحوم مظهر درباره برهان اين است كه : يكي از راه هاي استدلال ـ يعني تأليف قضاياي معلوم براي رسيدن به قضيه مجهول ـ قياس است . قياس بياني است مركب از دو قضيه كه لازمه ذاتي صحت آن دو ، قضيه سومي است.
يكي از انواع قياس ، به لحاظ مقدمات آن،برهان است كه مقدمات آن،قضاياي يقيني است [35] . اين قضايان عبارتند از : اوليات،مشاهدات،فطريات، حدسيات،متواترات و مجربات [36] . نتيجه قياس، به جهت مقدمات يقينياش تصديق جزمي و مطابقت با واقع است [37] . مصنف در بحث فايده صناعات خمس،ويژگي برهان و مغالطه را اين ميداند كه فايدهاش غالباً مختص كساني است كه با علوم نظري سروكار دارند،اما شعر و خطابه و جدل،براي عموم انسانها مفيد است [38] . پس از مطالب بالا، مصنف حكمت را بر برهان به معناي بيان شده، تطبيق ميكند[39].
در مقام نقد و بررسي اين تفسير از حكمت، بايد گفت اگر مراد از تطبيق حكمت بر برهان فلسفي، جعل اصطلاح جديدي است كه ربطي به معناي لغوي و قرآن و حديثي ندارد، در اين صورت سخني نيست؛ زيرا هر كس ميتواند لفظي را براي معناي خاص خود، اصطلاح كند . به شرط آن كه به جعل اصطلاح جديد تصريح كند. اما اگر منظور تفسير قرآن است، چنانكه مراد ابن رشد و مرحوم مظفر و برخي ديگر نيز همين است، در اين صورت بايد گفت : اين تفسير چنانكه تاكنون ديديم با معناي لغوي و ديني حكمت مطابقت ندارد. بررسي برهان فلسفي و خصوصيات آن مجال ديگري ميطلبد و آنچه در اينجا مورد عنايت است عدم انطباق معناي حكمت ديني با برهان فلسفي است.
منبع اصلي حكمت در پارهاي از موارد عقل فطري و بديهي ، و در بقيه موارد وحي الهي است. در حالي كه در برهان فلسفي و مصطلح ،در همه موضوعات تنها عقل فلسفي و مقدمات ششگانه آن معتبر است. همچنين برهان فلسفي ربطي به عمل صالح و اخلاقي ندارد و لزوماً مانع كردار ناپسند نيست؛ اما حكمت صاحب خود را از رذايل اخلاقي برحذر ميدارد.
برخي دلايل اين سخن عبارتند از :
1ـ همانطور كه خود قائلين اين قول گفتهاند، برهان مصطلح به افراد خاصي اختصاص دارد كه بتوانند مبادي برهان و شرايط اشكال اربعه را مراعات كنند؛ يعني افرادي كه داراي ذهن قوي بوده و به مسائل نظري اشتغال دراند، در حالي كه حكمت قرآن و حديث، براي همه انسانهاست و مصاديق بيان شده حكمت،براي همه انسانها قابل درك است. حتي اگر كساني در ابتدا آن را وجدان نكنند، با تذكر مذكران بسادگي متذكر معارف ميشوند.
چنانكه ديديم بسياري از حكمتهاي نقلشده مثل نيكي به والدين ،رعايت حقوق ديگران و تواضع، از احكام بديهي عقل عملي است و برخي ديگر مانند اقامه نماز، از معارف و احكامي است كه خداوند براي ايمان آورندگان بيان ميكند.
2ـ ديديم كه حكمت ديني، يا معارف و احكام بديهي عقل است يا معارف و احكامي كه دين بيان ميكند، در حالي كه احكامي كه بوسيله برهان در فلسفه به اثبات ميرسد،مختص موارد نظري و مشكل و مورد اختلاف است؛ به نحوي كه عقل بشري به نهايي و مستقلاً به كشف آنها مبادرت ميورزد و نتايج آن نيز معمولاً متفاوت بوده و از اين رو در اين موارد اختلاف نظر بسياري ديده ميشود.
3ـ منبع اصلي حكمت در پارهاي موارد عقل فطري و بديهي و در بقيه موارد وحي الهي است . در حالي كه در بران فلسفي در همه موضوعات تنها عقل فلسفي و مقدمات ششگانه آن معتبر است.
4ـ شرط دريافت بسياري از حكمتهاي ديني،اعمال صالحه و رعايت اصول اخلاقي و تصفيه نفس است،در حالي كه شرط اقامه برهان،ذهن قوي و علم به شرايط اقامه برهان بوده و هر كه ذهنقويتر داشت به برهان درست نزديكتر است.
5ـ در لغت و دين، داشتن حكمت،حكيم را از رذايل اخلاقي منع ميكند، اما برهان فلسفي ربطي به عمل صالح و اخلاقي ندارد و مانع كردار ناپسند نيست.
6ـ در لغت و دين، حكمت دانش خطاناپذير و مطابق با واقع، و واحد است. لي اگر مراد از برهان، همين براهين موجود در فلسفههاي بشري باشد، در نحوه اقامه برهان و نتايج آن اختلاف بسياري ديده ميشود و اقوال متناقض نميتوانند همگي درست باشند، بنابراين برهان فلسفي از لحاظ كيفيت و نتيجه، قابل اختلاف بوده و خطا در آن راه دارد. امروزه از مواد ششگانه يقينيات ،بيشتر،اوليات، يقيني و مطابق با واقع تلقي مي شود. البته مقدماتي مانند اصل اجتماع نقيضين، قطعاً مطابق با واقع و خطاناپذير است؛ اما براي اينكه برهان فلسفي در مسائل نظري و مشكل به نتيجه برسد،به مقدمات ديگري نيز نياز پيدا ميشود . گذشته از اينكه در سير از مقدمات به نتايج نيز احتمال خطا وجود دارد.
در پايان يكي از وصاياي حكيم معصوم،امام را به فرزند گراميشان، امام حسن نقل ميكنيم:
چه حكمت جامعي است اين سخن كه آنچه را براي خود دوست ميداري،براي ديگران نيز دوست بدار[40].
[1] برنجكار،رضا،معرفت فطري خدا،تهران، مؤسسه نبأ،1374، ص 139.
[2] احمد بن فارس بن زكريان، معجم مقاييس اللغه،تحقيق عبدالسلام محمد هارون،قم : مكتبة الاعلام الاسلامي، 1404،2/91،همچنين ر.ك: جوهري،الصحاح، تحقيق احمد عبدالغفور عطار، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407، 5/1902.
[3] فيومي،مصباح المنيز.قم،دارالهجرة 1405،ص 145، طبرسي نيز اين مطلب را بيان كرده است. ر.ك: طبرسي، مجمعالبيان ،بيروت،دارالمعرفة 1408،2/659،6/605.
[4] مصباح المنير، 145،زمخشري، اساس البلاغة ،تحقيق عبدالرحيم محمود،قم،دفتر تبليغات اسلامي،ص 91،الصحاح،5/1902.
[5] طبرسي ، مجمع البيان 8، ص 494.
[6] طبرسي،مجمعالبيان 8، ص 494.
[7] تفسيرالقمي، تصحيح سيد طيب جزائري، قم: دارالكتاب ،1404،2/163ـ162.
[8] كليني،كافي،تصحيح علي اكبر غفاري،تهران، دارالكتاب الاسلاميه،1388، 1/16، ح 12ـ9 ـ همان مأخذ ،1/206/3.
[9]
[10] علامه مجلسي ،مرآة العقول، تهران، دارالكتب الاسلامية ، 1370 2/411.
[11] تفسير عياشي، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي ، تهران، مكتبة الاسلامية 1/151، ح 498.
[12] شهيد ثاني ، منية المريد، تصحيح رضا مختاري،قم،دفتر تبليغات اسلامي، ص 215 و مسند الفردوس ،بيروت دارالكتب العملية ،1406،4/419،ح 7221.
[13] مجمع البيان، 2/659.
[14] تفسير عياشي، 1/15/496 و 497 و اصول كافي 2/284/20.
[15] تفسير نورالثقلين،تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي ،قم،مؤسسه اسماعيليان ،1370 4/196 ،ح 18.
[16] من لا يحضره الفقيه، تصحيح علياكبر غفاري، قم ،جماعة المدرسين 4/287 و 272/864 و 828،امالي الصدوق ،بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1400، ص 394، ح 1،تنبيه الخواطر و رام ، بيروت، دارالتعارف 1/221،تفسير القمي 1/291، الفردوس 2/193 و 270/2964 و 3225،سيوطي،الجامع الصغير، بيروت، دارالفكر،1/603 و 67/3903 و 436، سيوطي ، الدرالمنثور، بيروت، دارالفكر 1403 4/189،كنزالعمال ،حلب، مكتبة الثراث الاسلامية ، حديث 5873.
[17] تحف العقول،تصحيح علياكبر غفاري، قمجماعة المدرسي، 1363 ، ص 167،مجلسي، بحارالانوار، تهران،دارالكتب الاسلامية ،1362،11/283،ح 11،غرر الحكم،حديث 4546، ابن ابي جمهور،عوالي الليالي،تحقيق آقا مجتبي عراقي، قم، مطبعة سيدالشهداء ،1403،21/371، مسندالشهاب ،1/64،الفردوس 2/280،غررالحكم ،4794 و 5252 و 5249 و 4900 و 3052.
[18] ر.ك: الميزان،قم،اسماعيليان، 1393، 2/396.
[19] اصول كافي 1/22، تحف العقول ص 402، خصال ص 591.
[20] ر.ك : اصول كافي 1/28، غرر الحكم 4208، 5420، 8282، صدوق ، الخصال، تصحيح سيد احمد فهري، تهران،علميه اسلاميه،ج 12، حديث 244،غررالحكم: 266،10898،4921، 10985،2099، 5180، 2100، 7205، 10573، 10415، 4902، نهجالبلاغه،كتاب 3، خطبه 109 و حكمت 424 و 211، تحف العقول : 208،اصول كافي 1/20.
[21] نحل 125 ،بقره 129،151،231، آل عمران 48،164،نساء 133،مائده 110،جمعه 2، قمر 4 و 5 ، انعام 89،در منابع ذيل پيامبر اكرم واميرالمؤمنين ،و اهل البيت ،ينابيع حكمت و ابواب و مفاتيح آن بيان شدهاند: نهجالبلاغه،خطبههاي 2، 108، 109، 120،اصول كافي 1/221، تحف العقول ص163،غرر الحكم:10062 و 10005، 2786،مجلسي، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلامية ، 1362، 38/318، والفردوس 3/227/4666. در منابع بعدي قرآن با ويژگيهاي « منار الحكمة» و « حكمةابلغ» بيان شده و سوره حمد به عنوان سورهاي كه جوامع حكمت در آن جمع است،معرفي شده است: اصول كافي 2/599،تفسير عياشي 1/2، غررالحكم: 11004، من لايحضره الفقيه 1/310/926.
[22] اصول كافي، 2/16/6،برقي،المحاسن، تحقيق سيد مهدي رجائي ،قم،مجمعالعالمي لآهل البيت ،1413، 61، ح 103.
[23] امالي الطوسي، تحقيق مؤسسه البعة ،قم ، دارالثقافة ، 1414، ص 581،اصول كافي 2/28.
[24] ديلمي،ارشاد القلوب،بيروت،مؤسسه الاعلي،1398 ق، ص 203ـ200.
[25] اصول كافي،2/13، ديلمي، اعلامالدين، قم،مؤسسه آلالبيت لاحياء التراث،1408،ص 297.
[26] طبرسي، مجمعالبيان ،بيروت، دارالمعرفة ،1408
[27] تفسير الميزان 19/271.
[28] همان مأخذ 16/215.
[29] همان 2/395.
[30] تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية،1372، 17/36.
[31] مجمع البيان 2/659.
[32] ژيلسون،عقل و وحي در قرون وسطي، ترجمه شهرام پازوكي ، تهران،مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1371 فصل دوم، ص 29 به بعد.
[33] براي آگاهي از اين تعارضات تنها در موضوع خداشناسي و انسانشناسي بنگريد به : نگارنده،مباني خداشناسي در فلسفه يونان و اديان الهي، قم ،1371،108 ـ 95.
[34] ابن رشد، فصل المقال فيمابين الحمة و الشريعة من الاتصال، تصحيح مصطفي عبدالجواد عمران، مصر، مكتبة المحمودية التجارية، 1388، ص 15.
[35] محمد رضا مظهر،المنطق، قم، انتشارات فيروزآبادي ،1400،ص 206ـ201.
[36] همان مأخذ، ص 289ـ282.
[37] همان،ص 307.
[38] همان، ص 310.
[39] همان.
[40] تحف العقول، ص 81.